صاحبدلان

صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





سرگرد سخایی

 یادی از یک چهره‌ی  ملی

در نزديكیِ خيابان حافظ تهران؛ خيابانی قديمی قرار دارد با عنوان «خيابان سرهنگ سخايی» كه كمتر كسی او را می‌شناسد.

سرگرد محمود سخایی، افسر توانمند و با استعدادِ پیاده، در تیراندازی یکی از سرآمدان کشور بود و به عنوان عضو تیم ملی در اولين دوره‌ی حضورِ ايران در مسابقات المپیک [1948 لندن] حضور داشت. سخایی افسر دلسوزی بود و پس از ورود به ارتش همه‌ی تلاشش را برای مبارزه با فساد اداری و مالی ارتش به کار گرفت. بنابه‌شرایط محیط و زمانه، مدتی با توده‌ای‌ها همراهی کرد و از دوستان خسرو روزبه بود و پس از کوتاه زمانی شیفته‌ی دکتر محمد مصدق شد.

توانایی‌های بالای او موجب شد که ریاست گروه محافظان دکتر مصدق به‌او سپرده شود. در ماه‌های پیش از کودتا که دکتر مصدق کشور را آماده‌ی همه‌پرسی برای گرفتن اختیارات غیرقانونی شاه می‌کرد، مخالفانش هم با همه‌ی توان در برابرش ایستاده و از شاه پشتیبانی می‌کردند. مظفر بقایی یکی از همین چهره‌های مخالف بود و به‌واسطه‌ی کرمانی بودن او استان و شهر کرمان یکی از کانون‌های بحران به‌حساب می‌آمد. از همین رو سرگرد سخایی به ریاست شهربانی کرمان برگزیده شد تا بحران‌های به وجود آمده به وسیله‌ی بقایی را بی‌اثر کند. در صبح روز 28 مرداد، شعار زنده‌باد مصدق و مرگ‌برشاه خیابان‌های شهرهای بزرگ کشور لرزاند و عصر آن روز مرگ بر مصدق و جاوید شاه در کرمان شرایط دیگری را رقم زد.

بعد از ظهر 28 مرداد، نوچه‌های مظفر بقایی قصد جان سرگرد را می‌کنند. راننده سرگرد هراسان به خانه‌ی وی رفته، خطر را گوشزد می‌کند و می‌گوید: «باک جیپ را پر کرده‌ام، سوار شوید و از کرمان بروید.» اما سرگرد که میلی به‌فرار نداشته، راننده را مرخص کرده و پای پیاده به شهربانی می‌رود.

نوچه‌ها جلوی ساختمان چشم‌به‌راه بودند. سرگرد سخنرانیِ کوتاهی برای آن‌ها می‌کند، اما در اثر حمله‌ی آن‌ها، رییس دژبانی دخالت کرده و سرگرد را به‌داخل ساختمان و دفتر فرمانده‌ی لشگر می‌برد. در آن‌جا فرمانده‌ی لشکر، سرتیپ فضل‌اله امان‌پور راه نجات سرگرد را اعلام انزجار از مصدق و وفاداری به‌شاه بیان می‌کند. سرگرد که باور نمی‌کرده با مشتی آدمکش طرف شده، پاسخ می‌دهد: «من زندانیِ شما هستم و در دادگاه صحبت می‌کنم.»

سرتیپ امان‌پور از اتاق خارج شده و به‌چاقوکش‌های آماده به‌خدمت اشاره می‌کند. در یک چشم به‌هم زدن پیکر سرگرد را که در اثر ضربات پیاپی چاقو نیمه‌‌جان بوده، از طبقه‌ی دوم ساختمان، به‌پایین پرتاب می‌کنند و حاضران در خیابان با چوب و سنگ و لگد به‌جانش می‌افتند. راننده‌ی جیپ سرتیپ امان‌پور، چند بار با خودرو از روی پیکر او گذر می‌کند. سپس او را برهنه کرده و ریسمانی به‌گردنش می‌اندازند و با خودرو روی زمین می‌کشند و در میدان مشتاق از یک تیر چراغ برق حلق‌آویز می‌کنند. گروهی هم بخش‌هایی از بدن او را مثله می‌کنند. پس از اين اتفاقات افرادی خطر کرده و نیمه شب، باقی مانده‌ی پیکر سرگرد را از تیر چراغ برق پایین کشیده، غسل و کفن کرده و در گورستان شهر دفنش می‌کنند.

دردآور اين كه حافظه‌ی تاریخی در ما ایرانیان آن‌قدر ضعیف است که جز آن‌هایی که چند بار سنگ قبر سرگرد را شکستند، کسی از او و سرگذشتش خبری نداشت و شهرداری کرمان به‌سادگی محوطه‌ی گورستان سید حسین که قبر سرگرد در آن بود را صاف کرده و فضای سبز ساخته است. پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، به پاس خدمات اين شهيد؛ درجه‌ی سرهنگی به وی اعطاء شد.

 شاید تنها يادمان قابل ذكری كه از وی باقی مانده است، در همين بخش از کلان شهر تهران باشد كه خیابانی مزین به‌نام این قهرمان ملی است، تا نامش از یادها پاک نشود.

بد نیست یادآوری شود كه او برادر منوچهر سخايی خواننده بود و ايشان ترانه‌ی پرستو را به‌ياد برادرشان خوانده و به‌مادرشان تقديم كرده بودند.

 

ترانه‌ی پرستو از منوچهر سخایی

 

پرستویی شد و پرپر زنون رفت

به‌صحراهای بی نام ونشون رفت

حریفون پیش من با طعنه میگن

ستاره شد؛ به طاق آسمون رفت

 پرستویی شدی، پرپرزنون رفتی

به صحراهای بی‌نام‌ونشون رفتی

به‌من می‌گن، به من می‌گن، حریفونم

ستاره گشتی و رو آسمون رفتی

 گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟

تو که جون و دلُم بودی، چرا رفتی؟

 هنوزم جای پات مونده لب باغچه

گلوبند طلات مونده سر طاقچه

 بگردم من فدای خال سیاه تو

کجا رفتی خدا پشت و پناه تو

 گُلُم بودی، گُلُم بودی، کجا رفتی؟

تو که جون و  دلُم بودی چرا رفتی؟

 شایان ذکر است که اداره‌ی سانسور رژیم شاهنشاهی، برای این که مجوز پخش این آهنگ را بدهد،

به منظور جلوه‌ی مضمون شعر به‌عشق میان زن و مرد، مصرع «مدالای طلات مونده سر طاقچه» را به:

«گلوبند طلات مونده سر طاقچه» تغییر داده است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 27 بهمن 1401برچسب:,

|